کیان مامان کیان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

... باز باران

40 روزگی کیان نخودچی

خدایا شکرت....40 روز گذشت! پسرم داره بزرگ میشه! حموم روز 40 پسرمو تو همون ایام عید یعنی 4 ام فروردین خونه مامان بزرگش انجام دادیم لازم به ذکر که خودم حمومش کردم....بـــــــله! از 20 روزگی خودم حموم کردم پسرمو!یک مادر نمونه و قهرمان نمیدونم قضیه این روز 40 چیه ولی خیلی واسم جالبه که از همین روز به بعد دیگه کیان به ما عکس العمل نشون میده دیگه ادی میخنده و با ما ارتباط برقرار میکنه با اقو اقو گفتناش انگاری که داره با ما حرف میزنه! خنده هاشم که نگو گاهی همراه با ذوق که دل منو آب میکنه چجوووورررر اینم عکس پسرم تو 40 روزگی   ...
4 فروردين 1393

جشن ختنه سورون...

از اونجایی که ایام عید تقریبا همه فامیل جمع میشن شمال تصمیم گرفتیم که جشن مختصر و خودمونی واسه جوجه کیان بگیریم البته به خاطر تعداد زیاد همین اقوام خودمونی(ماشالا،خدا بیشتر کنه)مجبور شدیم جشن رو مختص خانوما برگزار کنیم خوب بود اما اونی نبود که دلم میخواست!ایشالا جشن تولد و جشن های دیگه ای که در راهه واست جبران میکنم مامانی... بخاطر اینکه دست تنها بودم و کارا هم زیاد به جز چند تا فیلم چیزی ندارم از این جشن! شرمندتم مامان روی لباست عکس میکی موس بود که منم کیک رو میکی موس سفارش دادم که دست قنادی درد نکنه اصلا اون چیزی که میخواستم نشد! در کل با تشکر از همه   ...
3 فروردين 1393

اولین سفر تربچه

 1 فروردین 1393 ما و مامانی اینا و خانواده عمو و دایی راهی شمال شدیم! من خیلی خیلی نگران بودم و حاضر بودم نرم و امسال عید رو خونه بمونم اونم فقط و فقط بخاطر جوجه کیان! خوب پسر کوچولوی ما هنوز خیلی کوچیکه و بنظرم واسه مسافرت زوده! اما....هی چه میشه کرد!انگاری بقیه خیلی متوجه همه چی نمیشن! خلاصه این شد که ما هم تن به این سفر دادیم اونم با یه نی نی 36 روزه تمام تدابیر لازم رو تا اونجا که میشدم اندیشیدیم تا کمترین اذیتی متوجه نینی جان نشه! نمره اقا کیان 20 شد اصلا اذیتمون نکرد و اذیت هم فکر کنم نشد! دیگه چند روزی اونجا بودیم و دید و بازدید و.... امسال رنگ و بوی عید دیدنی های ما خیلی فرق داشت و شیرین تر از همیشه بود! دیگه...
1 فروردين 1393

سال جدید با جوجه کیان...

29 اسفند سال 92 داره میره و سال نو تو راهه... سال 92 واسه ما یه سال خیلی خیلی خوب بود خداروشکر.... این نظر منو همسر گرامی می باشد! خدارو هزار بار شکر... اتفاق های خوبی واسمون افتاد از هر نظر و مهم ترینش هم ورود آقا کیان پرنس کوچولوی ما... امسال بر خلاف سال های قبل که تحویل سال رو در کنار خانواده همسری گرامی در شمال میگذروندیم تصمیم گرفتیم به افتخار حضور جوجه کیان خونه خودمون بمونیم و اولین سال کنار هم بودنمون رو دور سفره هفت سین جشن بگیریم! ساعت ۲۰ و ۲۷ دقیقه و ۷ ثانیه روز پنج شنبه ۲۹ اسفندماه ۱۳۹۲ هجری شمسی اینم عکس تربچه ما کنار سفره هفت سین   بعد سال تحویل رفتیم خونه مامانی واسه عید دیدنی ....اولین عید و عید ...
29 اسفند 1392

یکماهگی کیان نخودچی...

سلام جیگر مامان روزا مثل برق و باد دارن میگذرن و ماشالا شما یه ماهه شدی من که باورم نمیشه خداروشکر ... اینم چند تا عکس از یه ماهگی پسرم!   یه ماهگی اقا کیان مقارن شد با جشن تولد مامان جون(مامان مامان)و ما هم به پاس زحماتی که این مدت واسه ما کشیدن یه جشن کوچیک واسش تو خونه خودمون گرفتیم....متاسفانه عکس موجود نیست ...
23 اسفند 1392

اقا کیان اووووف می شود...

سلام جوجه کوچولوی مامان... بالاخره بعد پشت سر گذاشتن چند روز خیلی سخت و بد که شما زردی داشتی و حسابی اذیت شدی،یه نفس راحت کشیدیم! ولی چه کنیم که یه سری چیزا هست که واجبن و گاهی ناخوشایند! بله...موضوع ختنه! چه میشه کرد دست من بود که میگفتم اصلا نمیخواد... روز 18 اسفند،یعنی 25 روزگی شما با بابا و مامانی و بابابزرگ راهی بیمارستان بقیه الله شدیم تا قضیه اوف شما رو به سرانجام برسونیم! الهی مامانی فدات بشه...کلی نینی اونجا بود و شما جز کوچولوترین نینی ها بودی! نوبت شما شد و اسمتو صدا کردن!تحویل گرفتن شمارو بردن و بهمون گفتن که تو سالن انتظار بمونیم! بعد حدود 20 دقیقه شمارو اوردن ...ما بدو بدو اومدیم بالاسرت و صحنه ای که دیدم تا اخر...
18 اسفند 1392

کیان ویکی از بهترین دکترای دنیا...

سلام مامانی...امروز اومدم تا عکس شمارو با بهترین دکتر دنیا بزارم! دکتری که هر بار که به چهره معصومت نگاه میکنم کلی واسش دعا میکنم و از خدا واسش موفقیت و سلامتی روز افزون آرزو میکنم! همون عمو دکتر معروف که همیشه ازش واست میگفتم! دکتر محسن معینی...بی شک یکی از بهترین دکتراست تو زمینه کاری خودش! واقعا ازشون ممنونم! روزی که واسه کشیدن بخیه هام باید میرفتم یعنی 14 روزگی شما،از دکتر خواستم تا یه عکس یادگاری از شما با هم بگیرم،دکترم با روی باز و لبخند همیشگی پذیرفت! اینم عکس اقای دکتر و کیان کوشولوی ما     دکتر جون ممنونیم ازتون... ...
8 اسفند 1392

خاطره روز تولد جوجه کیان....

سلام عشق مامان دیگه الان بغلمی به لطف خدای مهربون....میدونم حالت خوبه...مثل همیشه فقط و فقط خداروشکر  تو همونی هستی که تو شکمم بودی و باهات حرف میزدم و واست مینوشتم و الان... تو بغلم،اما، این کجا و آن کجا؟!؟! اون موقع حست میکردم و مینوشتم الان هم حست میکنم هم میبینمت هم لمست میکنم! خوب امروز اومدم تا از روزی که خدا گذاشتت بغلم بنویسم! اول از همه از شب قبلش میگم....22 بهمن....منو بابایی همه کاراهون رو انجام دادیم تا بیاییم خونه مامانی که فرداش با هم بریم بیمارستان! وقتی اماده شدیم دیدیم که مهمون سرزده داریم....عمو کیوان و مهدی و علی و مامانی ...سورپرایز شدیم واقعا! اومدن اتاق اقا کیان رو ببینن و یه سری هم به ما بزنن! ب...
23 بهمن 1392